يك روز يه آقا خرگوشه....................... رسيد به يه بچه موشه
موشه دويد تو سوراخ ......................... خرگوشه گفت : آخ
وايسا، وايسا، كارت دارم...................... من خرگوش بي آزارم
بيا از سوراخت بيرون ........................ نمي خواي مهمون
.
يواش موشه اومد بيرون ....................... يه نگاهي كرد به خرگوش
ديد كه گوشاش درازه ..................... دهنش بازه
.
شايد مي خواد بخوردم ...................... يا با خودش ببردم
پس مي رم پيش مامانم ...................... آنجا مي مانم.
.
مادر موشه عاقل بود......................... زني با هوش و كامل بود
يه نگاهي كرد به خرگوش ................... گفت اي بچه جون!
نترس مامان اين مهمونه .............. خيلي خوب و مهربونه
پس برو پيشش سلام كن ................... بيارش خونه
شعر آقاخرگوشه
-
مامان هستي نفسهدوشنبه 27 مرداد 1393 - 09:11